چرا پروژه ناجیسازی از چهره یک جلاد شکست خورد؟
مظفر شاهدی، مورخ و پژوهشگر تاریخ پهلوی درباره روایت غلط و سطحی پرویزثابتی از جنایات ساواک علیه جامعه ایرانی گفت: نمایش و عملکرد تأسفبار و یأسآور چندین ماهه سلطنتطلبان پهلویگرا چنان ویرانگر بوده که تا اطلاع ثانوی، برنامههایی از جنس ثابتی، حتی اگر هم قصدشان تطهیر سلطنت سابق باشد، نخواهند توانست آبرویی برای رژیم ساقط شده پهلوی دست و پا کند!
به گزارش تیتر نیوز، وطن امروز نوشت: گروههای سلطنتطلب فعال در خارج کشور بیش از یک دهه است تمام توان خود را معطوف به تاریخسازی جعلی از دوره پهلوی کردهاند. در این تاریخسازی ابتدا سعی میشد با تصویر کردن خاندان پهلوی به عنوان نوادری در خدمت توسعه و پیشرفت ایران، با چشمپوشی از بیعدالتی گسترده آن سالها، رفاه چند دهک بالایی جامعه به عنوان سطح عمومی زندگی مردم در سالهای پیش از انقلاب نشان داده شود.
این تاریخسازی البته به این سطح محدود نماند و در سالهای بعد تلاش شد سیاهترین نقاط کارنامه پهلوی مثل کودتای ۲۸ مرداد، جدایی بحرین از ایران و… هم وارونه و به شکلی روایت شود که شاه مخلوع به عنوان یک منجی تصویر شود.
در آخرین گام اما سلطنتطلبان تمام اهتمام خود را معطوف به سفیدشویی ساواک به عنوان سمبل سرکوب مردم و مبارزان سیاسی کردند؛ پروژهای که به شکل جدی چند هفته پیش در چارچوب انتشار مصاحبههای «پرویژ ثابتی» رئیس اداره اول و سوم ساواک رونمایی شد. ناجیسازی از یک چهره جلاد بهانهای شد تا با مظفر شاهدی که سالها درباره ساواک و شخص ثابتی مشغول پژوهش بوده است، گفتوگو کنیم و نظر او را درباره این سفیدشویی و تاریخسازی جویا شویم.
ابتدا بفرمایید چه شد که رژیم پهلوی به فکر تشکیل ساواک افتاد؟
همچنان که قبلا هم در برخی مصاحبهها و نوشتههایم اشاره کردهام، تاسیس ساواک در ایران اساسا پروژهای آمریکایی و معلول شکلگیری و تداوم وضعیت جنگ سرد در میان ۲ اردوگاه جهان سرمایهداری (تحت رهبری ایالات متحده آمریکا) و دنیای کمونیسم (با هدایت اتحاد جماهیر شوروی)، از اواخر جنگ دوم جهانی به آن سو بود. در واقع غرب (و به طور مشخص آمریکا و انگلیس) که بویژه با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و از میان برداشتن همان دموکراسی و مردمسالاری نیمبند ۱۲ ساله متعاقب برکناری رضاشاه از سلطنت (۱۳۳۲- ۱۳۲۰) و تسلط بر مقدرات سیاسی کشور، عملا ایران را در جرگه کشورهای اقماری وابسته به اردوگاه جهان سرمایهداری غرب وارد کرده بودند، بویژه با هدف مقابله موثرتر و هماهنگتر با نفوذ و سلطه احتمالی دنیای کمونیسم و به طور مشخص شوروی و عوامل داخلی آن در ایران (که در آن برهه حزب توده مهمترین و شناختهشدهترین عامل و عنصر وابسته به شوروی در ایران محسوب میشد)، تشکیل و فعالیت یک سازمان اطلاعاتی – امنیتی و جاسوسی انسجامیافتهتر جدید را در ایران ضروری دیدند.
به ویژه اینکه ایران، مرزهای زمینی و دریایی طولانی و در عین حال بسیار حساسی هم با اتحاد جماهیر شوروی داشت. پیش از آن، ایران در سازمان منطقهای سنتو (با حضور رسمی ترکیه، پاکستان، ایران و انگلیس و حضور غیررسمی آمریکا) که در درجه اول، سازمانی امنیتی – نظامی و در مراحل بعد، اقتصادی – تجاری محسوب میشد، عضویت یافته بود و اینک تشکیل ساواک (مختصر شده عبارت: سازمان اطلاعات و امنیت کشور) بیش از پیش میتوانست دامنه اشراف و حضور اطلاعاتی – امنیتی و جاسوسی اقمار منطقهای آمریکا و جهان سرمایهداری غرب را در برابر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و عوامل و عناصر داخلی و منطقهای آن استحکام ببخشد. ضمن اینکه دامنه و حوزه فعالیتهای اطلاعاتی – امنیتی ساواک در عرصههای گوناگون داخلی و خارجی در روندی تدریجی ولی مداوم افزایش یافت و تا جایی که به مسائل امنیت داخلی مربوط میشود، دهشتآفرینیها و سرکوبگریهای ساواک در ۲۲ سال فعالیتش، همه جریانهای سیاسی و اجتماعی منتقد و مخالف رژیم پهلوی را در بر گرفت.
سرویسهای جاسوسی سیا و موساد چه نقشی در راهاندازی، تجهیز و آموزش ساواک داشتند؟
وقتی لایحه تاسیس ساواک در سال ۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶م در مجالس شورای ملی و سنای ایران تصویب شد، به ترتیب ۱۰ و ۸ سال از زمان تاسیس ۲ سازمان سیا و موساد سپری میشد. یعنی هر دوی این سازمانهای اطلاعاتی – جاسوسی محصول سالهای بعد از پایان جنگ دوم جهانی و دوره موسوم به جنگ سرد هستند. سیا سال ۱۹۴۷م/ ۱۳۲۶ش و موساد سال ۱۹۴۹م/ ۱۳۲۸ش تاسیس شدند. علیایحال، در فرآیند تاسیس و شکلگیری ساختار تشکیلاتی و سازمانی و تعیین حوزه فعالیتهای داخلی و خارجی ساواک، در سالهای نخست، سیا نقش درجه اولی ایفا کرد. این رابطه حمایتگرانه و هدایتگرانه پیدا و بیشتر پنهان مستقیم و غیرمستقیم سیا با ساواک که میتوانست موارد متعددی از آموزش، تجهیز و همکاریها و تبادل اطلاعات در عرصههای گوناگون داخلی و بینالمللی را در برگیرد، با نوساناتی، تا واپسین برهه حیات رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷ ادامه یافت که البته معنایش لزوما سلطه تمام و کمال و دیکتهوار سیا بر ساواک نبود.
اما رابطه ساواک با موساد از اواخر دهه ۱۳۳۰ به آن سو شکل گرفت و البته به سرعت در عرصههای گوناگون آموزش، تجهیز و تبادل اطلاعات و مهمتر از آن اجرای پروژههای گستردهتر و دامنهدارتر اطلاعاتی – جاسوسی و امنیتی مشترک، در داخل و بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران تداوم یافت، تا جایی که از اواسط دهه ۱۳۴۰ به آن سو، سیا عملا بخش اعظمی از کمکها و ارتباطات پیشین اطلاعاتی، آموزشی، تجهیزاتی و عملیاتی خود با ساواک را به موساد واگذار کرد. بنابراین میشود گفت در تمام سالهای نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ و تمام دهه ۱۳۵۰ سیا و موساد رابطه، عملیات و همکاریهای اطلاعاتی – امنیتی و جاسوسی بسیار نزدیکی با یکدیگر در داخل و بیرون از مرزهای ایران داشتند.
ساواک به عنوان سازمان امنیت و اطلاعات کشور، بیشتر در خدمت منافع ملی بود یا منافع حکومت پهلوی یا حتی رژیم صهیونیستی؟
برای تبیین و تعریف دقیقتر مفهوم و جایگاه منافع ملی ایران در دوره پهلوی به طور کلی و دوره سلطنت محمدرضا پهلوی به طور اخص، باید مقدمهای عرض کنم. واقعیت این است که شاید هیچ حکومت و نظام سیاسیای را در هیچ نقطهای از جهان نشود پیدا کرد که خود را حافظ و حامی منافع ملی حوزه سیاسی و جغرافیایی تحت حکمرانی خود معرفی نکند! بنابراین طبیعی هم بود که رژیم پهلوی و به طور خاص محمدرضا پهلوی که ساواک در دوره سلطنت او تاسیس شد و فعالیت میکرد، خود را حافظ و برآورنده منافع ملی ایران و جامعه ایرانی معرفی کرده و بشناساند! اما مساله مهم و تعیینکنندهای که در این میان وجود دارد، آن است که آیا ادعای مذکور، مورد تایید و پذیرش اکثریت مردم و جامعه ایرانی هم بود؟! اسناد، مدارک، منابع و قرائن بسیاری وجود دارد که این ادعای رژیم پهلوی را مردود میداند. به عبارت دقیقتر، بویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، رژیم پهلوی نزد اکثریت ملت ایران، دیگر مشروعیت و مقبولیت سیاسی، حقوقی و حتی اخلاقی نداشت. نظام سیاسی پساکودتایی وقت که محمدرضا پهلوی در رأسش نشانده شده بود، دیگر اراده ملت ایران و حق حاکمیت ملی را نمایندگی نمیکرد بلکه رژیمی قانونستیز، مردمگریز، سلطهپذیر و بنابراین نامشروع محسوب میشد که حضورش در رأس قدرت و حکومت را مطلقا وامدار خواست و اراده ملت ایران نبود. در واقع نه رضاشاه و نه فرزندش محمد رضاشاه (این دومی به ویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲)، برخلاف آنچه قانون اساسی مشروطه و متمم آن مقرر میداشت، حضور و تداوم حکومتشان را نه به اتکای اراده ملی و حق حاکمیت ملی، بلکه مدیون حمایت کشورهای سلطهجوی خارجی و البته سرکوب جامعه ایرانی و مردمستیزی تبهکارانه بودند.
بدین ترتیب، آشکار است ادعای حکومتهای وقت (در اینجا به طور مشخص محمدرضا پهلوی) مبنی بر نمایندگی «منافع ملی» از سوی جامعه ایرانی و ملت ایران، کاملا بیاساس و بدون پایه بود. حاصل اینکه محمدرضا پهلوی در تمام سالهایی که ساواک در ایران فعالیت میکرد (۱۳۵۷- ۱۳۳۵) مشروعیت و مقبولیت سیاسی و حقوقی نزد جامعه ایرانی و مردم ایران نداشت که به تبع آن احیانا ادعای دفاع از منافع ملی ایران (در راستای خواست و اراده ملت ایران) مورد پذیرش جامعه ایرانی باشد. بدین ترتیب، از منظر اکثریت قاطع مردم ایران که حکومت وقت را استبدادگرا، سرکوبگر، قانونستیز، مردمگریز و سلطهپذیر میدانستند که منافع و حقوق اساسی ملت ایران در چارچوب قانون اساسی مشروطه را پایمال کرده است، ساواک هم به مثابه ابزاری اطلاعاتی – امنیتی در راستای تامین منافع و خواستهای نامشروع رژیم پهلوی ارزیابی میشد. بدون حضور و حمایت و خواسته مردم و جامعه ایرانی، نه کلیت رژیم پهلوی و به تبع آن نه ساواک، نمیتوانستهاند منافع ملی مردم ایران را نمایندگی کنند.
در آن میان، آشکار است اکثریت قاطع مردم ایران که شناخت بسندهای از موقعیت رژیم غاصب و اشغالگر قدس (اسرائیل) داشتند، به شدت مخالف حضور و نفوذ و به تبع آن همکاری و همگرایی اسرائیل و موساد با کلیت رژیم پهلوی و ساواک بودند و این نگاه کلی در میان منتقدان سیاسی رژیم پهلوی در ایران وجود داشت که هم کلیت رژیم پهلوی و هم ساواک، در مسیر تقویت و تحکیم موقعیت اسرائیل و به تبع آن موساد در ایران و بلکه جهان اسلام گام برمیدارند.
اغلب مردم ایران ساواک را به عنوان نماد خفقان و استبداد رژیم پهلوی میشناسند؛ چه عاملی باعث شده پرویز ثابتی ۴ دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مقابل دوربین نشسته و از اقدامات ساواک صحبت کند؟
خب! البته ثابتی نخستینبار حداقل ۱۲- ۱۰ سال قبل بود که به دنبال کتاب خاطراتش (در دامگه حادثه) در سال ۱۳۹۰ در خارج از ایران که حاصل گفتوگویش با عرفان قانعیراد بود، با تلویزیون فارسیزبان VOA آمریکا، مصاحبههایی (بیشتر صوتی همراه با نقش بستن تصویری از او در صفحه تلویزیون) انجام داد و در آنجا، پیرامون ساواک و فرازهایی از فعالیتها و حضور خود در بخشهای مختلف اداری، عملیاتی و مدیریتی آن سازمان در سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۷ اطلاعاتی ارائه داد. حتی چند سالی قبل از آن هم، اخبار و گزارشهایی از علاقه پرویز ثابتی جهت حضور در فعالیتهای سیاسی سلطنتطلبان علیه جمهوری اسلامی در خارج از کشور، به برخی رسانهها و تلویزیونهای فارسیزبان موسوم بهلسآنجلسی راه یافته بود!
علیایحال، استنباط خود من این است که پرویز ثابتی حتی از همان دورهای هم که در اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی) فعالیت میکرد، بویژه از سالهای پایانی دهه ۱۳۴۰ به آن سو، به«دیده شدن» و مطرح شدن نام و موقعیتش در ساختار اداری – مدیریتی و البته عملیاتی اداره کل سوم ساواک، در میان کلیت حاکمیت و کارگزاران حکومت و نیز افکار عمومی علاقهمند بود. شاید یکی از مهمترین دلایلی هم که باعث شد در میان تمام مدیران و کارکنان بلندپایه ساواک طی ۲۲ سال فعالیت آن، پرویز ثابتی تقریبا تنها کسی میشود که بارها به عنوان «مقام امنیتی»، بر صفحه تلویزیون ظاهر شده و ساعتها پیرامون عملیات و اقدامات اطلاعاتی – امنیتی و سرکوبگرانه ساواک علیه مخالفان سیاسی رژیم پهلوی مصاحبه و اظهارنظر میکند، در درجه اول از همین روحیه و شخصیت ویژه او (همان علاقه به دیده شدن و مطرح شدن و اشتهار پیدا کردن در میان حکومتیان و افکار عمومی) نشأت گرفته باشد.
به عبارت دیگر، علاوه بر اینکه کلیت حکومت پهلوی و شخص شاه امیدوار بودند حضور تلویزیونی پرویز ثابتی و گزارشاتی که پیرامون عملیات و اقدامات اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی ساواک در برخورد عمدتا قهرآمیز و خونین و سرکوبگرانه با مخالفان سیاسی و چریکی ارائه میداد، موقعیت رژیم پهلوی را در جامعه ایرانی تقویت و تحکیم کند، خود شخص ثابتی هم از آن همه حضور تلویزیونی و مطرح شدن، اشتهار و دیده شدن در انظار عمومی محظوظ میشد و لذت میبرد.
در این میان، بخشی از دلایل تهیه مستندگونه ۵ قسمتی اخیر از زندگی و فعالیتهای پرویز ثابتی در ساواک، میتواند از جذابیتهای رسانهای و بصریای ناشی شده باشد که در هر حال، تهیهکنندگان این پروژه علاقهمند بودهاند از قِبل مطرح کردن دوباره نام و یاد پرویز ثابتی - کسی که اداره تحت مدیریت او (اداره کل سوم/ امنیت داخلی) در ساواک، سالها در سرکوبگریها، دهشتآفرینیها، شکنجه و پروندهسازی برای هزاران نفر از منتقدان و مخالفان رژیم پهلوی در میان گروهها و جریانهای سیاسی مختلف، نقش درجه اول و تعیینکنندهای ایفا کرده بود – برای پیشبرد مقاصد سیاسی، رسانهای و اقتصادی خود بهره ببرند.
در هر حال، پرویز ثابتی در میان تمام رؤسا و مدیران بلندپایه ساواک تا همین الان، پرآوازهترین و شناختهشدهترین و شاید رعبانگیزترین چهره محسوب میشده است که هم نسلهای گذشته و هم نسلهای جدید جامعه ایرانی در داخل و خارج از ایران، هر یک به دلایل خاص خود، علاقهمند بودهاند و بلکه منتظر بودهاند ببینند و بدانند او بعد از این همه سالی که از سقوط نهایی رژیم پهلوی سپری شده است، چه تصویری از حضور و فعالیت خود در ساواک و بلکه کارنامه کل ساواک ارائه خواهد داد، بویژه بعد از گذشت ۴۵ سال از سقوط رژیم پهلوی که نسلهای جدیدتر جامعه ایرانی، چیز زیادی از واقعیتهای سوء و بلکه تبهکارانه سیاسی و امنیتی دوره پهلوی نمیدانند. در همان حال، رخدادها و تحولات سیاسی، اجتماعی، امنیتی و اقتصادی ۴۵ سال اخیر، نگاه انتقادی به آن دوران تاریک سیاسی و امنیتی را علیالظاهر کمرنگ و بلکه از اولویت خارج کرده است! روایت نه چندان دقیق و در موارد متعدد نادرست و بسیار سطحی پرویز ثابتی از آنچه ساواک در مواجهه با جامعه ایرانی مرتکب شده بود، میتواند خوشایند سلطنتطلبان بویژه نسل کمسن و سالتر و بیاطلاعتر کنونی از آن روزگار باشد، یا لااقل، تهیهکنندگان این مستندگونه، چنان امیدی داشتند.
بگذریم از اینکه پرویز ثابتی، هم در کتابی که حدود ۱۲ سال قبل (تحت عنوان در دامگه حادثه و در قالب خاطرات و مصاحبه او با عرفان قانعیراد منتشر شد) و هم در چارچوب همین مستندگونه ۵ قسمتی، تلاش میکند از کارنامه خود در درجه اول و در مرحله بعد، از عملکرد و کارنامه نهایی ساواک در حوزههای گوناگون اطلاعاتی – امنیتی و انتظامی دفاع کند در حالی که برای هیچکس از آگاهان امور، هم در آن دوره و هم تاکنون، کمترین تردیدی نیست که رژیم پهلوی، بالاخص بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و در تمام سالهای دهههای۱۳۳۰،،۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ کمترین مشروعیت و مقبولیتی نزد اکثریت مردم ایران و جامعه ایرانی نداشته و صرفا با اتکا به زور عریان، به حکمرانی غیرقانونی و نامشروع خود ادامه میداد و در آن میان، ساواک مهمترین و شاخصترین ابزار رعبانگیز و دهشتآور رژیم پهلوی برای سرکوب غیرانسانی و از میان برداشتن مخالفان و منتقدان حکومت محسوب میشد اما پرویز ثابتی، در تمام این مصاحبه، کمترین اشارهای به فقدان مشروعیت و مقبولیت سیاسی رژیم پهلوی در میان جامعه ایرانی نمیکند و آیشمنگونه، کاملا خونسرد و آرام، برخورد سرکوبگرانه و ددمنشانه با مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی را امری معمول و ضروری در مسیر اجرای به زعم خود قانون و مقررات به اصطلاح مملکت و وظایف قانونی و اداری خود و کلیت ساواک ارزیابی میکند!
میتوانیم از سایه بیرون آمدن پرویز ثابتی و روایت وارونه تاریخ توسط او را پروژهای برای تطهیر رژیم پهلوی بدانیم؟
ثابتی هم در کتاب خاطراتش – در دامگه حادثه – و هم در برنامه مستندگونه اخیر، بارها و بارها هم از رضاشاه و هم از محمدرضاشاه، تعریف و تمجید صریح و کشداری میکند و برای آن دو نقشی بیبدیل در توسعه و پیشرفت و تقویت موقعیت ایران و جامعه ایرانی در دوران معاصر، در منطقه و جهان قائل میشود که نشان میدهد او از همان آغاز، با این مفروض، خاطرات و مصاحبهها و اظهارات خود را پیرامون تاریخ دوره پهلوی به طور کلی و کارنامه و عملکرد خود و ساواک به طور خاص، آغاز میکند و ادامه میدهد که آنچه در دوره سلطنت آن پدر و پسر رخ داد، در کلیت خود، به حال کشور و مردم و جامعه ایرانی، سودمند بود و بلکه مطلوبترین دستاوردها را به همراه آورد! بنابراین استدلال مقرون به واقعیتی خواهد بود اگر بخش مهمی از اهداف این روایت خاص پرویز ثابتی از تاریخ دوره پهلوی و به طور خاص کارنامه خود و ساواک (سازمان سرکوبگری که خود از مهمترین مدیران آن محسوب میشد) را، تلاش برای به قول شما تطهیر رژیم پهلوی ارزیابی کنیم.
پرویز ثابتی در مستند اخیر، هیچ صحبتی از کمیته مشترک ضدخرابکاری به میان نمیآورد! نظر شما به عنوان متخصص و پژوهشگر تاریخ چیست و لطفا در ارتباط با این کمیته صحبت کنید.
باید بگویم از جمله به اصطلاح «سفیدشویی»های پرویز ثابتی، هم در کتاب خاطراتش و هم در مستندگونه اخیر، کمرنگ جلوه دادن و بلکه به حد هیچ تقلیل دادن شکنجه مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی طی ۲۲ ساله فعالیت ساواک است! همین سفیدشویی به نظرم گستاخانه و شرمآور، به مثابه یک توهین بسیار آشکار به مردم ایران و جامعه ایرانی و بلکه افکار عمومی جهان، موجب شده است بویژه صدها و بلکه هزاران نفری که طی آن سالها به انحای گوناگون، تحت شکنجههای مرگبار و غیرانسانی ساواک قرار گرفته و بعضا تا پایان عمر دچار نقص عضو شدهاند، از این همه وقاحت و دروغگویی در انکار وجود شکنجه در ساواک، انگشت به دهان بمانند! در حالی که صدها تن و بلکه بیشتر از کسانی که در آن دوره پرادبار سیاسی متحمل شکنجههای غیرانسانی و مرگبار ساواک شدند، هنوز در قید حیات هستند و صدها کتاب و مقاله و یادداشت و خاطره مستند و مورد وثوق مکتوب و شفاهی و سمعی و بصری در موضوع اعمال شکنجههای مرگبار ساواک علیه صدها و هزاران بازداشتشده ساواک و دیگر نیروهای انتظامی و امنیتی، در داخل و خارج از مرزهای ایران چاپ و منتشر شده است و نیز صدها تن، در برنامههای سمعی و بصری (رادیو و تلویزیون و رسانههای گروهی) گوناگون، از موارد پرشمار شکنجههایی که خود یا همبندیها و نزدیکانشان در آن دوره توسط ساواک متحمل شده بودند، سخن به میان آوردهاند، این کتمان وجود شکنجه مخالفان و منتقدان سیاسی توسط ثابتی در آن روزگار، حیرتانگیز است! مگر آنکه تصور کنیم او نگران بوده است هر گاه به صراحت، به وجود شکنجه در ساواک و نقش خود و اداره کل سوم تحت هدایت خودش در شکنجه زندانیان و بازداشتشدگان مخالف رژیم پهلوی اعتراف کند، احتمالا به لحاظ حقوقی و قانونی، تحت تعقیب قضایی قرار خواهد گرفت.
علیایحال، باید عرض کنم کمیته مشترک ضدخرابکاری، اوایل دهه ۱۳۵۰ (یعنی در همان برههای که همین پرویز ثابتی بتازگی به مدیریت اداره کل سوم/ امنیت داخلی ساواک منصوب شده بود)، با همکاری ساواک و شهربانی و با هدف کنترل، تعقیب و مراقبت و دستگیری و بازداشت و به تبع آن بازجویی و پروندهسازی هماهنگتر و انسجامیافتهتر علیه مخالفان و منتقدان سیاسی رژیم پهلوی، در محل کنونی موزه عبرت واقع در حوالی میدان امام خمینی تأسیس شد که ساختمان ۳ طبقه مدور و قدیمیای بود که گویا در دوره رضاشاه و مدتها بعد از او، به عنوان زندان موقت شهربانی از آن استفاده میشد.
خوشبختانه این ساختمان سالهاست بهعنوان موزه عبرت در معرض دید عموم مردم قرار گرفته است که هنوز حتی بعد از دههها از زمان سقوط رژیم پهلوی، هم شکل ظاهری و بویژه ابزارآلات مختلف و البته پرشمار شکنجههای غیرانسانی و مرگباری که ساواک علیه قربانیان خود از آن استفاده میکرد، بیشتر بازدیدکنندگان از موزه را به رعب و وحشت میاندازد. درباره جزئیات شیوه و سازوکار و کیفیت شکنجههایی که ساواک در کمیته مشترک ضدخرابکاری علیه قربانیان پرشمار خود اعمال میکرد، کتابها، مقالات، یادداشتها و خاطرات مکتوب و شفاهی فراوانی در دسترس همگان است. این را هم اشاره کنم که شکنجههای مرگبار و غیرانسانی جسمی و روحی صرفا در کمیته مشترک ساواک و شهربانی اعمال نمیشد، بلکه در بیشتر زندانها و بازداشتگاههای کشور در شهرها و مناطق مختلف که عموما هم ساواک نقش تعیینکنندهای در بازجویی و پروندهسازی علیه مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی ایفا میکرد، اقسامی از شکنجهها مرسوم و معمول بود. بنابراین وقتی به اعمال شکنجه در کمیته مشترک اشاره میشود، معنایش منحصر بودن شکنجه صرفا در آن مرکز نیست.
بعد از تشکیل کمیته مشترک ساواک و شهربانی، تقریبا تمام کسانی که به عنوان منتقد و مخالف رژیم پهلوی در میان احزاب و گروهها و جریانهای سیاسی مختلف دستگیر میشدند، ابتدا برای بازجویی و تشکیل پرونده دلخواه به اصطلاح قضایی(!) به کمیته مشترک مذکور اعزام میشدند. معمولا هم اکثر قریب به اتفاق بازداشتشدگانی که وارد کمیته مشترک میشدند، قبل از بازجویی و پروندهسازی، کلکسیونی از شکنجههای دهشتناک جسمی و روحی مختلف را که برای هر یک متخصصانی خاص با ابزارهای شکنجه مخصوص تعبیه و تدارک دیده شده بود، متحمل میشدند.
در مراحل بعد و در طول دوره بازجویی و پروندهسازی هم بویژه هنگامی که دستگیرشدگان در برابر بازجوییها مقاومت کرده و از ارائه اطلاعات دلخواه و مطلوب شکنجهگران ساواک خودداری میکردند، شکنجههای گوناگون که گاه حتی میتوانست باعث مرگ زندانیان زیر شکنجه شود، ادامه مییافت! البته رقم کسانی از زندانیانی هم که به رغم اعمال شکنجههای دهشتناک جسمی و روحی از ارائه اطلاعات دلخواه به بازجویان شکنجهگر خود در کمیته مشترک و دیگر زندانهای حکومت اجتناب میکردند کم نبود. حاصل اینکه نام کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک و شهربانی با شکنجههای مرگبار جسمی و روحی علیه منتقدان و مخالفان سیاسی دستگیرشده رژیم پهلوی، در میان جریانها و گروههای سیاسی مختلف، عجین بود.
به ویژه گروههای چریکی که به روش مسلحانه با رژیم پهلوی مبارزه میکردند، بالاخص، در دوره دستگیری و بازجویی و پروندهسازی، به مراتب بیش از سایر مخالفان و منتقدان سیاسی حکومت در معرض شکنجههای مرگبار جسمی و روحی قرار داشتند.
اگر به اصطلاح مستند پرویز ثابتی گامی جهت تطهیر و تبرئه پهلوی باشد، موفق عمل کرده است؟
تا جایی که خودم در فضاهای اجتماعی مجازی و رسانهها و سایتها و دیگر سامانههای اطلاعرسانی و امثالهم جستوجو کردهام، طی همین مدتی که از پخش این برنامه مستندگونه ۵ قسمتی در تلویزیون منوتو سپری میشود، بویژه در میان آگاهان به امور همچون مورخان، محققان، صاحبنظران، صاحبان آرا و البته کسانی که مستقیما آن دوره پرادبار سیاسی را درک کردهاند، کمتر کسی را دیدهام که ماحصل آن را به قول شما «تطهیر» رژیم پهلوی ارزیابی کرده باشد، بلکه باید تصریح کنم قریب به تمام افرادی که واکنشهایشان به مستندگونه پرویز ثابتی را مطالعه و ارزیابی کردهام، نگاه و رویکردی سراسر منفی به آن داشته و به تبع آن، تلاش مستندگونه مذکور برای تطهیر احتمالی رژیم پهلوی و حتی بهبود وضعیت کنونی سلطنتطلبان پهلویگرا را کاملا عبث و بیحاصل و حتی سراسر منفی دانستهاند.
در این میان، گمانم این است نمایش و عملکرد بسیار ضعیف و بلکه تأسفبار، یأسآور و نومیدکننده چندین ماهه سلطنتطلبان پهلویگرا (بویژه در نیمه دوم سال ۱۴۰۱ و نیمه اول سال ۱۴۰۲)، در مواجهه با تحولات و رخدادهای سیاسی – اجتماعی جامعه ایران در داخل و حتی خارج از مرزهای جغرافیایی ایران که جریان سلطنتطلب پهلویگرا به عنوان اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی را نزد افکار عمومی تنزلی بیسابقه داد (برای نمونه بیاعتنایی اکثریت مردم معترض به خودپادشاهپنداری و خودرهبرپنداری رضا پهلوی و نیز نمایش سخیف شخص رضا پهلوی و خانواده و نزدیکان و شمار زیادی از طرفداران میدانی فحاش و لمپنمسلک و فرومایه بیسوادش به ویژه در خارج از ایران در مواجهه با مسائل گوناگون داخلی و خارجی و از جمله در مواجهه با دیگر جریانهای مخالف و منتقد)، چنان سهمگین و ویرانگر بوده که تا اطلاع ثانوی، برنامههایی از جنس و نوع مستندگونه پرویز ثابتی، حتی اگر هم قصدشان تطهیر سلطنت سابق باشد، نخواهند توانست آبرویی برای رژیم ساقط شده پهلوی دست و پا کنند!
انتهای پیام