نگاهی به مجموعه شعر عاشقانۀ «از بی تو بودن ها»

نگاهی به مجموعه شعر عاشقانۀ «از بی تو بودن‌ها»

«از بی تو بودن ها» مجموعه شعر عاشقانه ای است که سرگذشت عاطفی انسان در مواجه با احساساتش را روایت می کند. عاشق دلباخته ای که از معشوقش دور افتاده اما هرگز بی او زندگی نمی کند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا در هیاهوی دنیای امروز شعر ها در سکوت متولد می شوند تا راهی برای رسیدن ما به آرامش باشند. اختصاص دادن زمانی برای خواندن شعر در طول شبانه روز به ما کمک می کند تا برای دقایقی هرچند کوتاه از همه ناخوشایندی های دنیا فاصله بگیریم و در همهمه زندگی شهری به جستجوی خویش بپردازیم.

شعر بهترین همدم روز های تنهایی انسان زلال ترین و بی ریاترین همراهی است که می توان به آن پناه برد؛ با هر مصرعش خندید و در میانه هر بیتش گریه کرد.

سالانه کتاب های شعر فراوانی منتشر می شود و کتاب «از بی تو بودن ها» سروده سعید تقدیری یکی از جدیدترین آثار این حوزه است که به تازگی توسط نشر اریش منتشر شده است.

سعید تقدیری متولد نیمه آذر ۱۳۶۳ در تهران است. او در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد به تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی پرداخت و در ادامه موفق شد تا مدرک دکترای خود را در همین رشته از دانشگاه تهران دریافت کند. وی از سال ۱۳۹۰ به عنوان مدرس دانشگاه موضوعات مختلف در ادبیات فارسی و ایرانشناسی را تدریس کرده است.

«از بی تو بودن ها» مجموعه شعر عاشقانه ای است که سرگذشت عاطفی انسان در مواجه با احساساتش را روایت می کند. عاشق دلباخته ای که از معشوقش دور افتاده اما هرگز بی او زندگی نمی کند. معشوق گمنامی که فرای حضور جسمانی اش برای همیشه در ذهن و یاد عاشق ماندگار شده و حتی برای لحظه ای از او جدا نیست. اگرچه در نگاه اول این مسئله می تواند بسیار رویاپردازانه و خیال انگیز باشد اما در حقیقت این یک تصویر منطقی از انسان عاشقی است که هرگز نمی تواند خود را بدون معشوقش بداند. صبح ها با او از خواب بیدار می شود صبحانه می خورد سرکار می رود درس می خواند خرید می کند و همچنین با فکر اوست که به خواب می رود؛ موضوع اصلی اشعار این کتاب عشق نابی است که هرگز در دل انسان خاموش نمی شود.

شاعر که خود دانش آموخته ادبیات است در این دفتر توانسته با حفظ سنت های فکری در زبان و ادبیات فارسی اما با به کارگیری واژگان نو و مدرن مضامین تازه ای خلق کند. در این اشعار دیگر خبری از «نرگس چشم» «میخانه» «روز الست» و چیز های شبیه به این نیست؛ چراکه آنچه باید به بهترین شکل در ادبیات کهن ایران گفته شده است. حافظ و سعدی و مولانا این راه را چند صد سال پیش رفته اند و ادبیات امروز ایران نیازمند موضوعاتی است که متناسب با زندگی مدرنیته امروز باشد.

در روزگاری شاعران بزرگ ما با الهام از محیط پیرامون خود اشعاری سروده اند که به دلیل گذشت زمان امروزه دیگر در زندگی شهری کاربرد ندارد. زمانی خر و اسب به عنوان یک وسیله حمل و نقل مورد استفاده شاعران بوده و امروزه ماشین و موتور و مترو جای آن ها را گرفته است؛ یا امروزه پیتزا و فلافل و ساندویچ به عنوان غذا بیشتر از  نان جو و گندم مورد مصرف است بنابراین بدیهی است که اگر حافظ و خاقانی و صائب هم در روزگار ما می زیستند ازین واژگان و مفاهیم نو در اشعارشان استفاده می کردند؛ با این حال خلق چنین مضامینی راه رفتن روی لبه تیغ است باید با احتیاط باشد و سلیقه مخاطبان را لحاظ کند؛ در غیر این صورت شاید برای شنونده چندان خوشایند به نظر نرسد.

عاشق دور افتاده از معشوقی را تصور کنید که به جای ناله کردن و بستن در اتاق به روی خود به زندگی اجتماعی اش می رسد. به میدان انقلاب می رود تا کتاب خوبی برای خود بخرد. تصاویری که او در گذار از خیابان فلافل فروشی ها نوشته های روی دیوار و مردم در حال تکاپو می بیند تصاویری واقعی است اما آنچه در ذهن او زندگی می شود عاشقانه و شاعرانه است. او شبیه به هیچ کدام از مردمان اطرافش و آنچه می بیند زندگی نمی کند:

بی تو تمام دلخوشی ام را قدم زدم/ تهران و پرسه های مداوم دمِ غروب

نوشابه و فلافل و میدان انقلاب/ گشتن فقط برای خرید کتاب خوب

گشتن فقط برای کمی دورتر شدن/ از این همه چرا و چه ها و چگونه هات

تصویر گریه های تو در ذهن خسته ام/ با ریملی که پخش شده روی گونه هات

تاریک و روشنیم و همین است زندگی/ مثل چراغ های شب نیمه سوخته

فریاد های مشترک و آی مثبتیم*/ مثل کسی که کلیه اش را فروخته

بی تو تمام دلخوشی ام را نشسته ام/ در انتظار متروی مرگی میان راه

با آن صدای دور که می گفت: عبور کن/ از خط زرد روی زمین توی ایستگاه
*گروه خونی(A+)

علاوه بر این «از بی تو بودن ها» گریز از تجربه های تنهایی انسان و در عین حال روی آوردن به آن است؛ حال و احوال انسان مدرن جامعه ما که نه می تواند به تنهایی اش پناه ببرد و نه از آن بگریزد.

شعری از این دفتر:

ماهی درونِ تُنگِ تَنگش خواب می بیند/ رؤیای یک دریای دور و خواب اقیانوس

ماهی میان گریه هایش زندگی می کرد/ با هق هقی پیچیده در آغوش یک کابوس

در آرزوی دیدن خشکی ساحل بود/ از زندگی کردن میان آب می ترسید

از کوسه های این حوالی سخت وحشت داشت/ از خواب دیدن هاش توی خواب می ترسید

می خواست تا باران ببارد روی دریا ها/ از گریه های ابر آن دیوانه تَر می شد

دریای باران خورده احساس عجیبی داشت/ وقتی که باران می زد او دیوانه تر می شد

بر شیشه می کوبید سر بر شیشه می کوبید/ می خواست روزی بشکند تُنگ بلورش را

تا تکه تکه تکه تکه تکه گرداند/ تا پی بگیرد بعد ازین ها راه دورش را

ماهی میان اشک هایش زندگی کرده ست/ خود را گرفتار لب قلاب می بیند

دارند می آیند سمتش کوسه ها از دور/ ماهی درون تُنگ تَنگش خواب می بیند