شعر حافظ؛ منشوری فراگیر برای زندگی انسانی

«ترجیع بند شعر فارسی و ویژگی ارزشمند آن تشویق به زندگی و انسانی زیستن علی رغم همه دشواری هاست و شعر حافظ در جایگاه ویژه خود منشوری فراگیر برای زندگی انسانی است.»
محمدجواد فرزان که کتاب سه جلدی «چه می گفت حافظ» را در کارنامه اش دارد در یادداشت خود با عنوان «حافظِ زندگی (۳)» که برای انتشار در اختیار تیتر نیوز قرار داده نوشته است:
«زندگی می گوید:
اما باید زیست! باید زیست! باید زیست!
(زنده یاد مهدی اخوان ثالث)
ترجیع بند شعر فارسی و ویژگی ارزشمند آن تشویق به زندگی و انسانی زیستن علی رغم همه دشواری هاست و شعر حافظ در جایگاه ویژه خود منشوری فراگیر برای زندگی انسانی است.
او با تلفیقی از شعار و شعور با آرمانخواهی خردمندانه به زبان اهل دل از عشق متعالی به هستی و کنشی آگاهانه سخن می گوید.
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به مِی بفروشیم
خطاب او به دوستان است و دوستان همگانند. همگان را دوست می شمارد و همه دوستش دارند. محور سخنش دوستی با مردم با طبیعت با هستی و با گل هاست.
نسیم جانبخش بامدادی روانی رود طراوت گل و آوای بلبل همه ما را به نرم خویی و پویایی آرامش و شادابی و به زندگی هماهنگ و همساز فرامی خوانند.
با این نگرش بی درنگ این پرسش رخ می نماید که پس ریشه ناهماهنگی ها و پدیداری هنجارهای ناساز و تصورات ناهمساز کجاست؟
در پاسخ باید گفت که بی گمان در روابط اجتماعی انسان ها پیچیدگی ها و رمز و رازها و نکته ها و داستان های بسیاری هست. از جمله غریزه بقای موجودات و صیانت از نفس به طبع آدمیان را به حفظ منافع خود در برابر دیگران وامی دارد. تلاش و رقابت خودآگاه و ناخودآگاه برای بهره مندی بیشتر از مواهب هستی و بهتر زیستن امری بدیهی است. اما بسیاری از مشکلات هنگامی آغاز می شود که این ضرورت به گمان تقابل و جدایی از دیگران و کم کم به فاصله و خوی تقابل با دیگران می انجامد.
ترس تنهایی ترس ناتوانی در برآوردن نیازهای زندگی را در دل می اندازد. پندار «هرچه تواناتر و ثروتمندتر زندگی راحت تر» راحتی و آسایش را از ما می گیرد و ما را از توجه به معنی زندگی دور می کند. گویی زندگی فقط در گرو بُرد در مسابقه همه با همه است. پنداری که بیماری های آزمندی رقابت کور و حسادت بیگانگی و گاه آزار را در پی می آورد.
مشکل زندگی مسابقه ای آن است که همیشه برندگان اندک و بازندگان بسیارند! و با تضعیف دوستی ها و همدلی ها موجب بسیاری از ناهمسازی ها تنش ها و آسیب های اجتماعی می شود.
پیداست که بیشتر نیازهای ما با کار جمع فراهم می آید. اما تصور جدایی سود فرد از سود جامعه و گمان فردگرایی از همکاری و هم افزایی های اجتماعی و رشد جمعی می کاهد و دفاع از منافع جمعی و اندیشیدن برای مقتضیات جمعی و همراهی با دیگران را کمرنگ می کند.
هنگامی که هر کس می کوشد گلیم خویش به در برکشد ز موج و کسی به نجات غریقی نمی اندیشد هنگامی که کرم و آنلاین دوستی از رفتارمان دور شده و فرصت های ایجاد همبستگی و بازسازی کاستی های اجتماعی به بیهودگی از دست رفته است حتی تامین نیازهای اولیه زیستی آب و هوا و غذا هم دشوار می شود و در نگاه کلی نگر در گذر شتابناک و درنگ ناپذیر زمان سیری رو به نشیب در پیش گرفته ایم که پایانش پیدا نیست.
خودپسندی و خودبینی و تنگ چشمی های فردگرایانه آفت های دردبار و غمبار رشد جامعه باعث گسست های اجتماعی و نگرانی های بسیارند.
انسجام واحدهای اجتماع با همدیگر نیازمند اراده عشق ورزی و مهرورزی برای همگرایی است.
حافظ در رفتار جاری مردم و در چشم اندازهای آینده به روشنی ناهمسازی های مخرب و گسترش و چیرگی هنجارهایی را می بیند که روی به قهقرای تیموری و صفوی و قاجاری دارند. تظاهر به دینداری و نقاب تسبیح و سجاده روابط دوستی و همبستگی انسانی را از محتوا تهی کرده است.
او بارها هشدار می دهد که چاره درد ناهمسازی ها در جایگزینی مِیِ عشق ورزی و همبستگی با سجاده هایی است که سعادت را در انزواگزینی عابدانه از مسائل جامعه می جویند. ولی گوش شنوایی نیست.
او در جست وجوی قهرمانی قدرقدرت اَبَرانسانی بی بدیل اسوه ای از سجایا و فضیلت های نیکو نیست؛ بلکه در پی کسانی می گردد که خود را گم نکرده باشند و با سرشت طبیعی و ضرورت بقای خود بیگانه نباشند. سلام تو را با سلامتی پاسخ گویند غمخواری بدانند ارزش دوستی را بشناسند و نگاهشان آینه دوستی باشد.
خوش هوایی ست فرحبخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش مِی گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم؟
هوا فرحبخش و زندگی بخش است. یعنی ساختار آفرینش خداوندی بر مدار زندگی و لذت از زندگی استوار شده است. ولی ذهنیت های هپروتی در واقعیت روزگار ساز دیگری می زنند که درد و غصه و خروش و عصیان می زاید.
فلک به معنی وجود نیرویی مرموز در کهکشان ها و کائنات نیست فلک برآیند کارها و رفتارهای جمعی ماست و در جمعیت انسان ها در قالب نیرویی برتر عمل می کند. ارغنون فلک سمفونی رفتار جمع و همان اخلاقی را می نوازد که اعضای ارکسترش همه ما هستیم. به زبانی دیگر تقریباً تبلور عملکرد آنچه امروز پارادایم گفتارهای غالب یا مد گرایش اجتماعی یا موج افکار عمومی خوانده می شود پیش تر از چشم فلک یا گردش روزگار می دیدند!
در واقع گره کار و سرنوشت در دست یک نفر پادشاه یا یک حکمران یا یک قهرمان نیست افکار و رفتار عموم دیوارهای قفس های اندیشه را می سازند. سطحی نگری ها و کوته بینی های فراگیر رهزنان هنر و اندیشه اند. خرافات جاری راه آزادی اندیشه و ابتکار را می بندند.
در برآیند بیخودی ها و در نبود حال و هوای نوآوری و شکوفایی استعدادها ضرورت های جامعه بی پاسخ می مانند محرومیت ها تشدید می شود و هوس بازی ها میدان دار می شوند و فتنه می آفرینند. از این رو حافظ با همه سخن می گوید.
گل به جوش آمد و از مِی نزدیمش آبی
لاجرم زآتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و مِی مدهوشیم
به جوش آمدن گل در هوای فرحبخش عباراتی نمادین در بیان بالندگی و تغییر دائمی هستی اند. دانه گیاه می شود جوانه می زند غنچه می دهد گل می شود گل به جوش می آید و پخته می شود و میوه می دهد. کودک رشد می کند جوان و سپس پیر می شود….
این همه جبری بیرون از اختیار ماست عشق جان هستی بی هیچ درنگی در کار و کاروان هستی به نیروی عشق همواره در جنبش و حرکت است.
در میان موجودات زمین تنها انسان از ذهن خویش پیروی می کند. توهمات و تصورات غیرواقعی و ذهنیت های موهوم گاه در برابر جهت و پویایی سرشتی وجودی قرار می گیرد و آدمی را از راه به در می برند.
آنجا که انسان ها خود را فراموش می کنند و از مِیِ عشق سرشتی و دوستی آبی نمی نوشند جامعه بیمار می شود رشته های پیوندها می گسلند و آتش حرمان و تفرقه درد و رنج خستگی و نومیدی افسردگی و کاهلی و گسل های اجتماعی به بار می آورد.
فروپاشی اجتماعی بستر خودکامگی هوس بازان و رشد روابط مافیایی و گسترش زورگویی و زورسالاری و ترس و بیم همه از یکدیگر می شود.
ترس همگانی زاینده خرافات و خیال بافی های من درآوردی است و تصورات را به جای میثاق های دانشورانه و تحلیل منطقی می نشاند.
فضای سرگردانی ها گریز از واقعیت ها و گسترش موهومات فضای مستی و مدهوشی و بی خبری زمینه سقوط اخلاقی جامعه و گسترش شخصیت های له شده و در هم شکسته ای است که از هیچ کاری رویگردان نیستند. محرومیت های انسان های مسخ شده سردرگم و پریشان زمینه برافروختن آتش هوس های آزمندانه سادیستی و چشمان حریصی می شود که به جان و مال و هستی مردم چشم دوخته اند. به عبارت دیگر ناتوانی جامعه در پی افکندن و نگاهداشت چیدمان پویای اجتماعی انگل جانکاه خشم و دژخویی و تجاوز را در دل خودشان می پرود.
حافظ این حال عجب با که توان گفت
که ما بلبلانیم که در مُوسم گل خاموشیم
در سیطره هنجارهای وارونه و رونق خرافات بازار نغمه های زندگی به رکود و خاموشی می گرایند. خاموشی سخن گویان و خبرگزاران کاستی ها نغمه سرایان دردها و غم ها یعنی حذف شاخص های تندرستی اجتماعی در واقع فراهم آوردن زمینه نابودی جامعه است. از این خودکشی عجیب با که باید سخن گفت؟
او صدای پای تیمور را می شنود ولی کسی صدای او را نمی شنود.
ورود تیمور به شیراز پایان گرفتن زندگی پربار دردانه زمان ها و زمین را رقم زد. بدآهنگ شوم و ناساز مرگ صدای عشق و زندگی را هدف گرفت و برای سده ها به محاقش برد.
زندگی می گوید:
اما باید زیست! باید زیست! باید زیست!»
انتهای پیام