روایت مادر «نفس» از وضعیت پرونده شکایت از گشت ارشاد
روزنامه اعتماد در گفت وگویی به این موضوع پرداخته است که بخش های مهم آن را در ادامه می خوانید:
از ابتدای این بحران سعی کردم این موضوع را از مجاری قانونی پیگیری کنم. هدف از پیگیری این پرونده این است که دخترم بفهمد در این مملکت فرقی نمی کند جنایتکار چه لباسی بپوشد، چه جایگاهی دارد. هر زمان که حقوق او یا خودش مورد تعرض قرار می گیرد، سیستم قضایی و قانون کشور از او حمایت می کند. من نمی خواهم فرزندم از کشورش بترسد.
دختر چهارده ساله ام و دوستانش در اول ژوئیه 1403 در خیابان وطن پور شمالی هنگامی که به مرکز تجاری می رفتند دستگیر شدند. در یک کافی شاپ نزدیک خیابان وطنپور بودیم. دخترم و دوستش برای خرید به مرکز خرید رفتند و من منتظر بازگشت آنها بودم. چند دقیقه بعد دیدم موبایل بچه ها خاموش است. عجله داشتم و خیلی تحت فشار بودم که قالب را خالی کنم. ساعت 18:30 بچه ها را می گیرند و تا ساعت 8 به من نمی گویند. افکارم هزار جا رفت و بی قرار بودم. بالاخره از تلفن دوستش با من تماس گرفت و به من خبر داد که گشت ارشاد آنها را دستگیر کرده است.
سعی کردم با نماینده زن تماس بگیرم و بگویم که این بچه ها 14 ساله هستند تا به درستی با آنها رفتار شود. اما مامور زن به حرف من توجهی نکرد و به من گفت که به کلانتری امنیت گیشا بیایم. در راه بودم که مردی با من تماس گرفت و گفت: دخترت روبروی من نشسته است. آب هم بهش دادیم، جلوی کولر چیزی نشد. اگر روسری دارید بیاورید اگر ندارید اشکالی ندارد! فقط برو ببرش.» وقتی این افسر به من گفت که برای فرزندت اتفاقی نیفتاده و تو گذرنامه نیاوردی، میدانستم که نمیتوانند بچه را ببرند. وقتی رسیدم به من گفتند که چقدر بد و ناسزا گفتن. داده شد، به من گفتند: دخترت را در خیابان رها کردی. دخترت… از یک طرف نگران بچه بودم و از طرف دیگر با تحقیر همیشگی مواجه بودم.
وقتی رسیدم دیدم صورت دخترم مجروح و غرق در خون است. گردنش شکاف دارد و در تمام بدنش آثار پنجه وجود دارد. لباسش پاره شده و پیراهنش را بسته است که نیفتد. به طرز شگفت انگیزی بدون روسری جلوی این همه مرد می نشست. تعجب کردم که به خاطر حجاب نفس کشیدند، پس نفس بی حجاب در انتظار من است.
حالم بد شد و با ماموران درگیر شدم. بلافاصله به تمام مراجع قانونی شکایت کردم. من این کار را کردم که فردا به آنها نگویند، اگر داده ها را بررسی و محافظت کنند و غیره. شما شکایت کردید، پیگیری شد. از این رو به بازرسی ناجا، حفاظت اطلاعات ناجا، بازرسی فراجا، حفاظت اطلاعات فراجا و بازرسی کل ناجا و دفتر مربوطه آقای رادان شکایت کردم. 197 و من هم به دادگاه نظامی شکایت کردم. من و وکیلم دو ماه و نیم است که رفت و آمد می کنیم. اما هیچ نتیجه ای نگرفتیم.
نماینده خانمی که نفس می کشد، پس از مدت ها مدعی شکستن انگشتانش شد، بلافاصله جسارت شنیدن را پیدا کرد! چطور ممکن است شکایت ما طولانی نشود و بعد افرادی که فرزندم را کتک زدند بدون سند به دادگاه ببرند.
در راه، نفس را از وانت اول خارج کردند و سوار ماشین دوم کردند. زیرا اگر مراجع قضایی درخواست دوربین خودرو کنند، باید دوربین دوم وانت را تهیه کنند. وقتی نفس این را به من گفت، همه جا اعلام کردم که نفس سوار دو ماشین است. خوشبختانه ما شواهدی داریم که نشان می دهد بچه ها در ماشین اول پیدا شده اند و در وانت دوم سوار شده اند.
نفس از خانه بیرون نمی رود. او حتی جرات رفتن پیش درمانگر را هم ندارد. او دارای اضطراب و استرس شدید است. نمی توانم بگویم که مشکلاتی وجود دارد، اما او از نظر روحی و روانی بسیار رنج می برد. شب های اول که خوابش نمی برد، نصف شب پیش من می آید، از ترس اینکه مأموران وارد خانه شوند. یک دوربین در مجتمع مسکونی ما هست، هر روز صبح اول دوربین واحد را چک می کند تا مطمئن شود که هیچ ماموری پشت در نیست و بعد کارش را انجام می دهد. بچه ون را ترساندند که تو و خانواده ات را به زندان می اندازیم و تسلیم نمی شویم. شما را تهدید کردند که به زندان می اندازند. این عمل باعث استرس شدید و ترس از نفس می شود. نفس دانش آموزی درخشان، هنرمند با استعداد و ورزشکار مدال آور است. او مدال های قهرمانی زیادی دارد. این روزها نایف می ترسد و می خواهد من از ایران بروم.
وقتی شکایت کردم نگاه هوشمندانه ای به من کرد و گفت: زنگ زدی 197؟ حالا با او تماس بگیرید و ببینید چه کاری می تواند برای شما انجام دهد. فکر میکردی به حرفهای ما گوش کنند؟» نهتنها نگران روند قانونی نبودند، بلکه مرا مسخره کردند. افسر پلیس به من گفت که چون موضوع را فاش میکنی با تو برخورد میشود! من با رسانههای خارجی صحبت کردهام؟ من با رسانه های داخلی و رسمی کشورم صحبت کرده ام.